چند روز بعد

یک ساعت زیر بارون ....

یک ساعت تو بالکن ....موش خدای منطق ... ازگیل چشماش گرد شده بود....

خانه شریک ....

بابا لاو داشت می ترکید....

شیطنت های ریزه میزه ...

رستورانهای شیک ....

محدویتهای رقتاری در دوستی ... (تهدید خیلی جدی بود )

فکر کنم دو هفته مونده بود به اولین اشتباه تاریخی ٬ بزرگ ٬ غیره قایل جبران و تاثیر گذار در دوستی ....

خرید از فروشگاه زارا....

پیچدون محل کار ....

شاید قبل از روز موعود(اشتباه بزرگ) بود که موش دچار یکسری رفتارهای بد شد....

یکی از دلایل مهمش این بود که برای موش ٬ ازگیل خیلی انتخاب خوبی بود ٬ در ضمن با یک دکتر که موش خیلی روش حساسیت داشت (به نظر خودش ) رقابت می کرد ....

گیرای کوچیک ٬ حساسیتهای بزرگ ٬ دلخوریهای ریشه ای ....

ازگیلم از  خدا بیخبر ٬ مونده بود که این چه چیزیه و این چه موشیه ٬ نه به افکارش این گیرا میآد نه به خانوادش نه به سطح زندگیش ....

ازگیل غافل از این بود که موش گیر اقتاده بود ٬ در یکسری احساسات (بعدا جایی خودنم اسم این احساسات جنون عشقه )

شاید خیلی سخت بود برای موش وقتی میشنوید من از تو بدم نمی آد ....اما اون  عاشق بود....

نظرات 4 + ارسال نظر
سکوت شبانه پنج‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:32 ب.ظ http://sokot-e-shabane.blogsky.com/

موضوع خوبی رو انتخاب کردید هر چند نثرتون جذابه ولی میشه بهتر از این هم کرد .
شاد باشید
س ا ج د
تا بعد....

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:36 ب.ظ

ا یعنی تو هم از همون اولا دوستم داشتی واقعا؟! من فکر میکردم این احساسم کاملا یک طرفست .داره واسم جالب میشه

پریسا جمعه 4 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:34 ق.ظ

سلام

داستان جالبیه ...

اما به خوبی مشخصه که نوشته ها نه تنها قبل از انتشار ویرایش نمیشه ، بلکه با بی دقتی نوشته میشه ...
راستش از غلطهای املایی که به دلیل بی توجهی هست میشه صرفنظر کرد ، اما بعضی جمله ها یا عبارتها برای من خواننده که با فضای داستان آشنایی ندارم کاملا نامفهوم و بی ربط به نظر میاد ...
به هر حال باید یادمون باشه که سعی کنیم در فضای داستانی که داریم روایت می کنیم ( حالا چه داستان حقیقی باشه و چه تخیلی ) از ایجاد ابهام ها پرهیز کنیم و بیان داستان رو ساده و شیوا ارائه کنیم . و در عین حال کنایه ها رو به جا و با سیاست استفاده کنیم .
موفق باشید و منتظر ادامه ی هر چه بهتر ماجرا هستیم ...

پریسا جمعه 4 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:34 ق.ظ

سلام

داستان جالبیه ...

اما به خوبی مشخصه که نوشته ها نه تنها قبل از انتشار ویرایش نمیشه ، بلکه با بی دقتی نوشته میشه ...
راستش از غلطهای املایی که به دلیل بی توجهی هست میشه صرفنظر کرد ، اما بعضی جمله ها یا عبارتها برای من خواننده که با فضای داستان آشنایی ندارم کاملا نامفهوم و بی ربط به نظر میاد ...
به هر حال باید یادمون باشه که سعی کنیم در فضای داستانی که داریم روایت می کنیم ( حالا چه داستان حقیقی باشه و چه تخیلی ) از ایجاد ابهام ها پرهیز کنیم و بیان داستان رو ساده و شیوا ارائه کنیم . و در عین حال کنایه ها رو به جا و با سیاست استفاده کنیم .
موفق باشید و منتظر ادامه ی هر چه بهتر ماجرا هستیم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد