-
نگاهی دیگر
یکشنبه 27 خردادماه سال 1386 00:32
یک مهمونی ... ازگیل ٬ موش ٬ دردسر ٬ شریک ... چهار یار جدا شده ٬ شرکت در مهمونی ... دکتر ٬ خوش تیپ ٬ گیتار .... همه سرخوش ٬ خوش گذشت .... سفر به شمال کشور ... ازگیل اخمو .... موش دنبال جور کردن مشکلات ازگیل .... همیشه موش سرخوده جمع بود ... ازگیل چش شده بود؟ موش نبود ازگیل خوب بود ... موش بود ازگیل اخمو ... موش حسی...
-
اشتباه
یکشنبه 20 خردادماه سال 1386 17:15
تابستون با همه بالا پاییناش گذشت و توی فصل جدید موش و ازگیل با دوستای جدید موش رفت و امد داشتند.بعد از چندتا مهمونی تصمیم گرفتند که دوروز پشت سر هم برند خارج شهر و دیر وقت برگردند. عده شون زیاد بود .رفته بودند ویلای یکی از دوستاشون.اونجا که بودند موش خیلی مراقب بود که به ازگیل خوش بگذره.میرفت با سختی ابگرم کن رو درست...
-
تابستان سخت
جمعه 18 خردادماه سال 1386 23:38
موش هرچند وقت یکبار تلفن های بی ربط داشت ... اما این موضوع ازگیل رو اذیت می کرد... در این وسط یکی از دوستان اون طرفی هم همیشه دردسر درست می کرد ... شاید هم موش دچار سوء تفاهم بود ... یک شب در پستو ٬ دیدن دکتر ٬ خیلی سعی کرد به روی خودش نیاره ... موشهای مردادی خیلی حسودن اونهم توی احساسات ... شکی در بین نبود فقط و فقط...
-
سورپرایز
سهشنبه 15 خردادماه سال 1386 00:22
روز تولد ازگیل ساعت ۹صبح بود فکر کنم.زنگ زدند و ازگیل درو که باز کرد دید یک اقایی با یک دسته گل بزرگ رز(۲۳شاخه)دم در وایساده و میگه این برای شماست.هرچی ازگیل گفت این از طرف کیه اقاه نگفت و رفت.ازگیل اولش تعجب کردو کلی سورپرایز شد و فکر کرد این حتما کار موشه که به روی خودش هم نمیاره و خودشو زده به اون راه.کلی ذوق کرده...
-
!!؟
دوشنبه 14 خردادماه سال 1386 01:28
این چند وقتی که داریم وبلاگ مینویسیم یک چیزی خیلی جالبه برام و اونم اینه که یکسری از مطالبی که گفته شد در زمان خودش واقعا برای موش و ازگیل ازار دهنده بوده .وشاید حتی تا مدتها بعد ،تا همین اخرای دوستی هم اینجوری به نظر میومده که چقدر این دونفر باهم مشکل داشتند.الان که به مسائل نگاه میکنند انگار یکجور دیگه دارند نگاه...
-
تولد
یکشنبه 13 خردادماه سال 1386 12:26
موش و ازگیل سرگرمی همدیگه شده بودند.اقا موشه هی ازگیل رو دست مینداخت و هی اذیت میکرد و از عکس االعملهای ازگیل میخندید.مثلا اسم ازگیل اولا عروسک بود منتها یکدفه داشتن درباره ازگیل صحبت میکردن که موش دید عروسک نمیتونه کلمه ازگیل رو درست تلفظ کنه و زبون و لباش کج میشه .خندش گرفته بود و هی به عروسک میگفت بگو ازگیل عروسک...
-
خوش باشی
شنبه 12 خردادماه سال 1386 00:48
گرمای دوستی موش و ازگیل داشت به اوج می رسید.... خرید ... تفریح .... خوش گذرونی .... شاید موش سنگهای اول رو بد گذاشت ... گیرهای زیادی ... غرور بد ... ووو روز تولد موش ٬ ازگیل خانم کلی گرفتار شد و خیلی دیر به موش رسید ... موش حتی فکر نکرد که این ازگیل خانم بیچاره تار این دیر هنگام پی تهیه کادو هستش و خودخواهانه برخرد...
-
درک
چهارشنبه 9 خردادماه سال 1386 17:11
از دیروز تا حالا خیلی فکر کردم،شاید برخوردم کاملا عجولانه بود و دلیلی برای ناراحتی و عصبانیت وجود نداشته.به قول موش هر ادمی مختار نظرات خودش رو بنویسه و دیگری هم اگه نظر مخالف داشته باشه می تونه از نظر خودش اون قضیه رو تحلیل کنه .خوبیه نوشتن این وبلاگ اینه که اینجا دیگه جبهه گیری معنی نداره و هر دوی ما شاید خیلی از...
-
از دید من
سهشنبه 8 خردادماه سال 1386 13:56
اصلا دلم نمی خواد اینجا هم بحث کنم.همون بچثای تکراری همیشه رو که هیچ وقت هم نتیجه نمی گرفت.ولی مجبور میشم یک چیزایی رو بگم.دیگه هم نمی خوام از دلخوریام بگم این اخرین باره. بر خلاف گفته موش اگر شک از من بودعلتشم اون نبود.اون عروسی هم بی تاثیرنبود ولی فقط واسه یک مدت کوتاه.اونم نه به خاطره رفتنش بلکه به خاطره فیلم بازی...
-
بابا بی مرام....
سهشنبه 8 خردادماه سال 1386 11:17
شاید دوستیشون خیلی شکل نگرفته بود .... شاید موش هنوز مطمئن نبود که خیلی دوست هستن ... شایدم شیطنت ....شاید یک اتفاق .... شاید ؟؟؟ موش عروسی دعوت شد ... به ازگیل نگفت در این چند روزگذشته خیلی فکر کرد که چرا نگفت ... راستی چرا نگفت ؟؟؟ موش با شریک ٬ راهبه و عتبات عروسی رفت ... اما این اشتباه باعث شد که در آینده زمینه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 خردادماه سال 1386 15:24
بعد از اینکه همه چیز علنی شد دور همی های جالب و خوبی چندتایی باهم داشتیم. ازگیل،موش،دوست ازگیل،شریک موشه،پینکیو،اچک،رشتی،....همه باهم بودیم.خیلی خوش میگذشت. بطری بازی ،فیلم،سوسیس ،اهنگ سپیده،تو این زمونه.... در این بین یکسری دعواهای ریز ریز هم همه باهم داشتیم که بماند. اگه بخوام همه خاطرات و اتفاقهارو بنویسم باید ۳سال...
-
چند روز بعد
پنجشنبه 3 خردادماه سال 1386 14:09
یک ساعت زیر بارون .... یک ساعت تو بالکن ....موش خدای منطق ... ازگیل چشماش گرد شده بود.... خانه شریک .... بابا لاو داشت می ترکید.... شیطنت های ریزه میزه ... رستورانهای شیک .... محدویتهای رقتاری در دوستی ... (تهدید خیلی جدی بود ) فکر کنم دو هفته مونده بود به اولین اشتباه تاریخی ٬ بزرگ ٬ غیره قایل جبران و تاثیر گذار در...
-
اولین قرار
چهارشنبه 2 خردادماه سال 1386 23:47
اولین شبی که من ازگیل شدم و مهربون موش ،قرار شد شام بریم بیرون.ما قرار گذاشته بودیم به خاطره یکسری مسائل به دوستای مشترکمون تا اطلاع ثانوی نگیم که دوست شدیم. شب شد و موعد قرار.دیدم موشه تنها نیومد و با یکی از دوستاش که البته تو این چند وقت ما قبل دوستی تو جمع ما بود،اومده.راستش یکم تعجب کردم.اخه یجورایی فکر میکردم...
-
شروع شد....
چهارشنبه 2 خردادماه سال 1386 00:37
رستوران لاوین .... دوباره دختر جذابه ... اه از این پسر مزاحم .... قرار پشت قرار.... بارون .... خیلی حال میداد .... قلبم داغ شده بود .... یک شب در حسادت ..... نمی دونم چرا id یاهو رو ایده ترجمه کردم و شماره دادم .... خیلی صحبت کردیم .... جذاب ٬ مغرور ٬ متشخص ٬ خوش تیپ ٬ بی تفاوت .... دوستی باید دوماه یا حداکثر سه ماه...
-
چگونگی اشنایی
دوشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1386 05:37
فکر کنم اواخر بهمن سال ۸۲ بود .دوستم به همراه دوستاشون رفته بودند شام بخورند و با منم تماس گرفتند که برم پیششون.منم به همراه پسر خاله رفتم به اون رستوران و ۳تا چهره جدید دیدم.از اونجایی که خیلی از دوستهای دوستم خوشم نمیومد فکر کردم این ۳چهره جدید هم حتما از نظر شخصیتی مثل اونا هستند که باهاشون دوستند. شام رو خوردیم و...
-
ماقبل از همه این حرفها
دوشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1386 00:35
چند روز به عید مونده ... رستورانی در بالای شهر تهران ... یک دوست ٬ دوست نداشتنی و دوستاش جمعا ... یک آدم جدید .... چقدر با کلاسه .... همه میگن خیلی پولداره ... تیپش که خیلی خوبه ... این پسره کیه دیگه ؟ .... آدم جدید اصلا به من نه نگاه میکنه نه توجه .... خداحافظی ... دعوا سر پنبه .... فرداش .... اه اه شکل پینوکیوست...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1386 21:42
سلام من ازگیل هستم.قبل از اینکه خاطراتمون رو شروع کنیم لازم دیدم این نکته رو بگم که قرار شده ما در این وبلاگ نهایت صداقت رو بخرج بدیم و احساسهای واقعیمون رو بنویسیم.بنابر این اگر صحبتی و احساسی از شخصی به میون اومد حس من در اون لحظه نسبت به اون شخص بوده و مطمئنا برداشتها و احساساتم بعد از گذشت زمان نسبت به اون ادم...