تولد

موش و ازگیل سرگرمی همدیگه شده بودند.اقا موشه هی ازگیل رو دست مینداخت و هی اذیت میکرد و از عکس االعملهای ازگیل میخندید.مثلا اسم ازگیل اولا عروسک بود منتها یکدفه داشتن درباره ازگیل صحبت میکردن که  موش دید عروسک نمیتونه کلمه ازگیل رو درست تلفظ کنه و زبون و لباش کج میشه .خندش گرفته بود و هی به عروسک میگفت بگو ازگیل عروسک هم میگفت و موش میخندید.عروسک کوچولو هی میرفت خونه و جلوی اینه تمرین میکرد که درست بگه ازگیل بعد میومد به موش میگفت یادگرفتم و بعد میگفت و میدید دوباره اق موشه داره میخنده و میفهمید که تمرینش  بی فایده بوده از اونجا بود که اسمش از عروسک به ازگیل تغییر  پیدا کرد.

موش رفته بود دبی .اونجا که بودند چند بار ازگیل با موش تماس گرفت که موش میگفت  دختر جان خرج میزنه بالا تماس نگیر.بعد ازگیل خانم  وقتی که دید دوستش خانم لرن هی با شریک موشه تماس میگیره ـ( موبایل موش)یجورایی لجش گرفت و یک اس ام اس به موش زد که تو که میگی خرج زیاد میشه پس چرا موبایلت دسته این پسرست؟شانس ازگیل شریک موشه اونو میخونه و یک شری این وسط بوجود میاد و دوباره ما ۴تا به جون هم افتادیم.شریک موشه هم که مهارت داشت به اشوب به پا کردن که بعدا که از مسافرت برگشتند یکدفه که ازگیل رفته بود محل کار موش  شریک موشه متلکی انداخت و ازگیل هم بهش گفت من وقتی برای موشه اس ام اس میدم شاید مطلب خصوصی باشه تو چرا میخونی؟همون موقع موش عصبانی شد و سر ازگیل داد زد که فلانی دوست و شریک منه و اجازه داره چیزای مربوط به منو بخونه و به تو هم مربوط نیست.ازگیل شوک بهش وارد شد و کلی خیط شد و اومد از اونجا بیرون.ولی هیچ وقت اون رفتار نتونست فراموش کنه اخه چون یجورایی با شریک میونه ای نداشت خیلی براش گرون تموم شد که چرا موش پشتش نبوده و تازه خیطشم کرده. شاید برخورد  همون روز بود که باعث شد  شریک موشه به خودش اجازه بده که هر جوری دوست داره با ازگیل برخورد کنه.گرچه شاید کار ازگیل هم درست نبود و نباید به روی اون میاورد..هرچی که بود اون شریکه موش بود دیگه .نمیدونم والا

مطلب چند خط قبل بعد از این چند خط اتفاق اوفتادا   موش که از دبی برگشت  دل ازگیل براش پر میکشید که بره و زودتر ببینتش.موش شب رسیده بود.ازگیل هم وایساد تا جو مناسب شد و  یک اژانس گرفت و رفت موشش رو دید.میدونید اینا شاید خیلی واسه شماها جالب نباشه ولی اون هیجانش که چه جوری برنامه جو ر کنی که اون موقع بتونی و بری و موش رو ببینی  در اون زمان خیلی واسهازگیل خوب بود و تازگی داشت.همون چند  دقیقه که ازگیل  دم در موش رو میدید  واقعا براش رویایی بود.سوغاتی هم که به راه بود .به به

خلاصه بعد ار اون دلخوری کوچولو که بوجود اومد باهم اشتی کردیم و بعدش کلی خوش گذروندیم.

کارای هیجان انگیز زیاد انجام میدادیم.مثلا یک شب دیگه یکم دیر بود ازگیل به مامان بزرگش گفت دوستم تو خیابون گیر کرده و ماشینش بنزین نداره من با اژانس میرم دنبالش تا بریم بنزین بگیره  .اون طفلکی هم باور کرد ازگیلم سریع ماشین گرفت  و رفت موشه رو دید و  سک سک کرد و برگشت.یادته اقا موشه؟ بیچاره راننده اژانس تعجب کرده بود که این ازگیله خله ای ن همه راه اومده که چی کار کنه.؟!

روز تولد موش همونجوری که موش گفت ازگیل  خیلی با تاخیر به موش رسید و اومد دید موش لباس پوشیده و میگه تو دیر کردی و من میخوام برم مهمونی.راستش اون لحظه خیلی دلش شکست و کادوی موش رو داد و رفت.موش  توپله هم که دید ازگیل ناراحت شده زنگ زد به موش و گفت بیا باهم بریم کافی شاپ همیشگی.رفتند و خیلی خودمونی تولدشون برگذار شد.موش واسه این ناراحت شده بود که میگفت روز تولدم همه از صبح به من زنگ زدند و تبریک گفتند و تو اخرین نفری هستی که به من رسیدی و داری تبریک میگی.طفلکی راست میگفت شاید هرکس دیگه هم جای اون بود ناراحت میشد و در واقع دوست داشت که عروسکش و یا موشش اولین نفری باشه که بهش تبریک میگه.ازگیل هم به خیال خودش فکر میکرد داره مثلا میگرده و یک کادوی مناسب گیر میاره و میره میده واسش درستش کنند.

هردوشون حق داشتند.درسته ازگیل اون لحظه از عکس العمل موش یکم دلخور شد(گرچه به موشم کاملا حق میداد)ولی بعد که فکر کرد دید میتونست یکم زودتر دست به کار بشه  و مثل همیشه همه کار رو نذاره لحظه اخر که اقا موشه کوچولو هم دلش نشکنه و روز تولدش بی برنامه نباشه.در س خوبی گرفت ولی

خلاصه فردای اون روز ازگیل با اقای رشتی و یکی از دوستای خودش خانم شر هماهنگ کرد که مثلا موش رو سورپرایز کنند و به یک بهونه ای ببرند رستوران و واسش کیک خرید که شمع رو فوت کنه و یجورایی ناراحتی شب قیل رو از دلش در بیاره کرچه دیگه فایده ای نداشت. این همیشه تو دل موش موش موند به عنوان یک خاطره بد .که واقعا هم حق داشت .یاد بگیرید همیشه اولین نفر باشید که به عشقتون تبریک  میگید تا دلش نشکنه.(نکته اخلاقی) .

عطر شنل چنس تازه اومده بود بیرون و کسی هنوز نمیشناختش .ازگیل هم اونموقع زورش میومد بگیرتش.یک روزی موش به ازگیل گفت باید بری ارمغان و برای من یک چیزی بگیری من وقت ندارم.بهشون سپردم و گفتم تو میری بستم رو میگیری.ازگیلم از همه جا بی خبر رفت و دید یک عطر شنل توی پاکت بهش  دادند.پیش خودش  گفت این موشه اینو واسه کی گرفتهبعدازگیل اومد خونه و بهش زنگ زد .گفت بستت رو گرفتم.اونم گفت بسته مال خودتهاین قده خوب بود که نمیدونید

روزا میگذشت و خاطرات به یاد موندنی به جا میگذاشت.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد