سورپرایز

روز تولد ازگیل ساعت ۹صبح بود فکر کنم.زنگ زدند و ازگیل درو که باز کرد دید یک اقایی با یک دسته گل بزرگ رز(۲۳شاخه)دم در وایساده و میگه این برای شماست.هرچی ازگیل گفت این از طرف کیه اقاه نگفت و رفت.ازگیل اولش تعجب کردو کلی سورپرایز شد و فکر کرد این حتما کار موشه که به روی خودش هم نمیاره و خودشو زده به اون راه.کلی ذوق کرده بود.تا اینکه شب شد و موش گفته بود خوب امشب که تولدته باهم باشیم دیگه از یک طرف دوست ازگیلم گفته بود امشب قرار بزار که ببینمت و کادوت رو بهت بدم.حدودساعت ۸شب ازگیل رفت دنبال موش و دید موشه خیلی بد اخلاقه و میگه میشه امشب برنامه رو با دوستت کنسل کنی من اصلا حوصله ندارم و سرمم درد میکنه.دوتایی میریم یک چیزی میخوریم.ازگیل بیچاره هم کلی ناراحت شد و پیش خودش گفت این موش عجب ادمیه و ببین شب تولد منو هم میخواد مثل تولد خودش بکنه. و انتقام بگیره.

خلاصه رفتند و رسیدند یه کافی شاپ همیشگی و وقتی وارد شدندازگیل دید هورا بچه ها همه جمعند و موش جونش براش تولد گرفته.خیلی خوب بود.راستش ازگیل در عین اینکه خیلی خوشحال بود دچاره عذاب وجدان هم بابت تولد موش شده بود.

مهمونا:موش،ازگیل،خانم شر،مر،اقای رشتی،اجری . خیلی خوش گذشت جاتون خالی.ازگیل یک عینک شنل هم کادو گرفت از موشش.

 

یکی ار باحالترین سورپرایزائی که ازگیل توسط موش شد که واقعا هم عالی بود این بود که :

ازگیل به همراه با باش قرار بود بره مسافرت خارجه.شب رفتنشون که ازگیل داشت تلفنی با موش خداحافظی میکرد،موش بهش گفت میخوام اخرین لحظه که داری راه میفتی بهم زنگ بزنی و باهم صحبت کنیم.

ازگیلم کاراش رو کرد و بعد از اینکه راه افتاد به موش زنگ زد که من تو راهم و دارم میرم فرودگاه.موشم ظاهرا عصبانی شد و به ازگیل گفت مگه نگفتم قبل از راه افتادنت زنگ بزن پس چرا الان زدی؟بعدم قهر کرد و گوشی رو قطع کرد.ازگیل طفلکی هم کلی ناراحت که ببین توروخدا لحظه اخر این موشه با من قهره و با دلخوری از هم داریم جدا میشیم.

بعد هرچی ازگیلک گیج موش رو میگرفت موش قهرو هم جواب نمیداد.دیگه طفلکی داشت دق میکرد از غصه.تا اینکه به فرودگاه که رسید برای بار اخر هم تلاش کرد و بالا خره موش دست از قهر ورداشته بود و گوشی رو ورداشت و خیلی سر سنگین صحبت کرد و پرسید رسیدی بالاخره.؟وبعد خداحافظی کرد.

ازگیلم همینجوری که در فکر موش بود با یکم تاخیر به  باباش رسید و باباشم کلی دعواش کرد.

تو این فاصله که داشت میرفت تو که چمدوناشو بده موبایلش زنگ زد.موشش بود .گوشی رو ورداشت و موش گفت یک دقیقه پشتت رو نگه کن.ازگیلم برگشت و دیدموشش با اقای رشتی پشتشند.نمیدونید چقدر خوشحال شد داشت بال در میاورد اصلا دلش نمیخواست بره مسافرت.ای موش ناقلا پس همش فیلم بود؟.خلاصه ازگیل رفت تو و بارش رو که داد به بهونه اینکه میخواد بره فیلم دوربین بگیره ،اومد بیرون دوباره و رفت کافی شاپ بالای فرودگاه و سریع عشقش رو دید و باهاش خداحافظی کرد.حالا تو این گیرو دار هم کلی گریش گرفته بود و اشک میریخت.اخه اصلا دلش طاقت نمیاورد از موشش جدا شه.وقتی رفتند سالن ترانزیت ازگیل رفت تو دستشویی و یواشکی زنگ زد به موش و کلی گریه کردو ازش خدافظی کرد و قتی اومد بیرون باباش که دید گریه کرده پیش خودش فکر کرد که چون ازگیل رو دعوا کرده ازگیلم از دست اون اینجوری گری کرده.واسه همین انقدر تا ۲.۳ روز مهربون و خوب بودولی جدایی برای ازگیل خیلی غیر قابل تحمل و سخت بود.

اها یادم رفت.قبل از اینکه ازگیل بره موش بهش امپی تری پلیرشو داد و گفت یک اهنگی برات توی این قسمتش ضبط کردم.منتها قول بده وقتی رسیدی اونجا گوشش کنی و زودتر اینکارو نکنی.

بعد از اینکه ازگیل به مقصد رسید اومد که اهنگ رو گوش کنه دیدخدایا اقا موشه صدای خودش رو براش ضبط کردهو داره به ازگیل میگه خوش بگذرون و...ازگیل دیگه داشت پس میوفتاد.۲تا سورپرایز خیلی خیلی باحال توی شاید ۲۴ ساعت.

دیگه اونجا که بود تما م فکر و ذکرش این بود که هی بره و کارت موبایل بخره و با موشش حرف بزنه.اون یک هفته براش یک قرن گذشت.

 این دوتا سورپرایز اخر واقعا جزوه بهترین و زیبا ترین سورپرایزای موش بود که واقعا شاید همین کارای اینجوری بود که عشق ازگیل رو روز به روز زیادتر میکرد.ولی ازگیل یک عادت خیلی بد داره و اونم اینه که وقتی از یک چیزی خوشحال میشه خوشحالیش رو بیشتر درونی احساس میکنه و در ظاهر به نظر نمیاد که خوشحال شده و مثلا بالا پایین نمیپره واین خصوصیت بد باعث میشد که موش فکر کنه کاراش واسه ازگیل بی ارزش بوده و ذوق زدش نکرده و طفلکی موش کوچولو کلی تو ذوقش می خورد و خبر نداشت که با این کارا یک دنیا عشق رو به ازگیل میده.حق داشت طفلکی.ای ازگیل بد ،همیشه باعث ناراحتیه موش بودی.

ولی ازگیلک نتونست هیچ وقت یک چنین سورپرایزای باحالی واسه موش تدارک ببینه

 

چیه شماها هم دلتون موش خواست نه؟؟

!!؟

این چند وقتی که داریم وبلاگ مینویسیم یک چیزی خیلی جالبه برام و اونم اینه که یکسری از مطالبی که گفته شد در زمان خودش واقعا برای موش و ازگیل ازار دهنده بوده .وشاید حتی تا مدتها بعد ،تا همین اخرای دوستی هم اینجوری به نظر میومده که چقدر این دونفر باهم مشکل داشتند.الان که به مسائل نگاه میکنند انگار یکجور دیگه دارند نگاه میکنند .مثلا به نظر ازگیل خیلی از اون چیزهای ناراحت کننده اصلا چیزی نبوده.در واقع اصلا مشکل نبوده.حالا چرا در اون زمان اونقدر ازارش میداده نمیدونم.

جالب اینجاست که هر کدوم از اون دونفر(موش و ازگیل)فکر میکردند که طرف مقابلشون مشکل داشته و خودش بی تقصیر بوده ،در حالی که تو این چند تا مطلب جفتشون الان بر عکس فکر میکنند و حق رو به طرف مقابل میدند!!! جاهائی که حق خودشون میدونستند رو الان حق طرف مقابل میدونند.

میدونید این خیلی طبیعیه که دونفر که تازه دوست میشند شاید تا مدتها حتی تا یکسال بعضی هم بیشتر و بعضی کمتر(تا زمانی که واقعا احساس دوست داشتن و دوست داشته شدن بکنند)یکسری   چموش گریها و شیطنتها  و لجبازیهای  خودشون رو دارند .حالا چرا این اون زمان برای اون دوتا قابل درک نبوده خدا داند تازه اونم اون دوتا که واقعا هم کاری نکردند و وفا دار بهم بودند و همدیگر رو دوست داشتند.

من فکر میکنم از دو جا این مساله نشات میگرفت.یکی اینکه جفتشون ادمهایی بودند که همیشه حرف حرف خودشون بوده همه جا و همیشه توی جمعها در دوستیهای خودشون مطرح بودند و یکی هم دخالتهای دیگران.

اخه میدونید دوستای دور و بر خیلی تلاش میکردند که یجورایی میونه ازگیل و موش رو بهم بزنند.چونکه میدیدند که موش و ازگیل همیشه باهمند و در نتیجه نمیتونند مثل سابق با اونا ارتباط داشته باشند و سرویس بدند بهشون.

همیشه یکی بود که اون وسط سنگ اندازی کنه .الکی حرف بزنه ،دری وری بگه و شر به پاکنه.در واقع نکتهای که این وسط هست اینه که موش و ازگیل فقط فقط به خاطره دیگران باهم دعوا میکردند.شاید علت اون همه شر حسادت دورو بریا به دوستیه قشنگشون بود.

خیلی کم پیش میومد  وقتی دعواشون میشد یکی ازین دوست نماها واقعا بخواد که اونا یاهم اشتی کنند تازه خوشحالم بودند که دوستشون رو بدست اوردند.

البته ایین ایراد خودشون بود که ساده بودند و نمیفهمیدند که هیچ کس خیرشون رو نمیخواد.

میدونید هرچی که فکر میکنم نمیتونم دلیلی پیدا کنم که بگم این مشکل و به این دلیل باعث جداییشون شدا. لبته یک مشکل بودا اونم شکهای زیادی ازگیل و شاید عدم احساس امنیتش بود. فقط همین .اخه اولش که تموم شده بود   به نظر میومد خیلی مشکل هست ولی الان به نظر من نه.چونکه واقعا مشکلاتشون در مقابل دیگران اصلا مشکل نبود .و اشتباه بزرگشون اتین بود که خیلی راحت میومدند و همه چیز دوستی و اختلافشون رو واسه بقیه تعریف میکردند.مردمم که تنشون میخاره واسه این چیزا.

شاید از خوشی زیادی و بی مشکلی اینقدر با هم درگیر بودند.

ولی من اینو هنوز نفهمیدم که چرا این دونفر که الان متوجه اشتباهاتشون شدند وخیلی راحت با کمی فکر کردن دارند حق رو به طرف مقابل میدند در اون زمان نتونستند و بشینند و مثل دوتا ادم فهمیده مثلا مشکلاتشون رو حل کنند.؟!؟!ظاهرا جفتشون ادمایی با درک بالا هستند و چرا اون موقع نبودند خدا میدونه!شاید از غدیتشون و لجبازی و کله شقیشون بوده.

گرچه همه ما ادما عادت داریم وقتی که کار از کار میگذره تازه به فکر فرو میریم.

شماها اینجوری نباشید و واسه دوست داشتن و ارتباطتون وقت بزارید تا  اخرش رابطتون مثل  موش و ازگیل نشه

 

تولد

موش و ازگیل سرگرمی همدیگه شده بودند.اقا موشه هی ازگیل رو دست مینداخت و هی اذیت میکرد و از عکس االعملهای ازگیل میخندید.مثلا اسم ازگیل اولا عروسک بود منتها یکدفه داشتن درباره ازگیل صحبت میکردن که  موش دید عروسک نمیتونه کلمه ازگیل رو درست تلفظ کنه و زبون و لباش کج میشه .خندش گرفته بود و هی به عروسک میگفت بگو ازگیل عروسک هم میگفت و موش میخندید.عروسک کوچولو هی میرفت خونه و جلوی اینه تمرین میکرد که درست بگه ازگیل بعد میومد به موش میگفت یادگرفتم و بعد میگفت و میدید دوباره اق موشه داره میخنده و میفهمید که تمرینش  بی فایده بوده از اونجا بود که اسمش از عروسک به ازگیل تغییر  پیدا کرد.

موش رفته بود دبی .اونجا که بودند چند بار ازگیل با موش تماس گرفت که موش میگفت  دختر جان خرج میزنه بالا تماس نگیر.بعد ازگیل خانم  وقتی که دید دوستش خانم لرن هی با شریک موشه تماس میگیره ـ( موبایل موش)یجورایی لجش گرفت و یک اس ام اس به موش زد که تو که میگی خرج زیاد میشه پس چرا موبایلت دسته این پسرست؟شانس ازگیل شریک موشه اونو میخونه و یک شری این وسط بوجود میاد و دوباره ما ۴تا به جون هم افتادیم.شریک موشه هم که مهارت داشت به اشوب به پا کردن که بعدا که از مسافرت برگشتند یکدفه که ازگیل رفته بود محل کار موش  شریک موشه متلکی انداخت و ازگیل هم بهش گفت من وقتی برای موشه اس ام اس میدم شاید مطلب خصوصی باشه تو چرا میخونی؟همون موقع موش عصبانی شد و سر ازگیل داد زد که فلانی دوست و شریک منه و اجازه داره چیزای مربوط به منو بخونه و به تو هم مربوط نیست.ازگیل شوک بهش وارد شد و کلی خیط شد و اومد از اونجا بیرون.ولی هیچ وقت اون رفتار نتونست فراموش کنه اخه چون یجورایی با شریک میونه ای نداشت خیلی براش گرون تموم شد که چرا موش پشتش نبوده و تازه خیطشم کرده. شاید برخورد  همون روز بود که باعث شد  شریک موشه به خودش اجازه بده که هر جوری دوست داره با ازگیل برخورد کنه.گرچه شاید کار ازگیل هم درست نبود و نباید به روی اون میاورد..هرچی که بود اون شریکه موش بود دیگه .نمیدونم والا

مطلب چند خط قبل بعد از این چند خط اتفاق اوفتادا   موش که از دبی برگشت  دل ازگیل براش پر میکشید که بره و زودتر ببینتش.موش شب رسیده بود.ازگیل هم وایساد تا جو مناسب شد و  یک اژانس گرفت و رفت موشش رو دید.میدونید اینا شاید خیلی واسه شماها جالب نباشه ولی اون هیجانش که چه جوری برنامه جو ر کنی که اون موقع بتونی و بری و موش رو ببینی  در اون زمان خیلی واسهازگیل خوب بود و تازگی داشت.همون چند  دقیقه که ازگیل  دم در موش رو میدید  واقعا براش رویایی بود.سوغاتی هم که به راه بود .به به

خلاصه بعد ار اون دلخوری کوچولو که بوجود اومد باهم اشتی کردیم و بعدش کلی خوش گذروندیم.

کارای هیجان انگیز زیاد انجام میدادیم.مثلا یک شب دیگه یکم دیر بود ازگیل به مامان بزرگش گفت دوستم تو خیابون گیر کرده و ماشینش بنزین نداره من با اژانس میرم دنبالش تا بریم بنزین بگیره  .اون طفلکی هم باور کرد ازگیلم سریع ماشین گرفت  و رفت موشه رو دید و  سک سک کرد و برگشت.یادته اقا موشه؟ بیچاره راننده اژانس تعجب کرده بود که این ازگیله خله ای ن همه راه اومده که چی کار کنه.؟!

روز تولد موش همونجوری که موش گفت ازگیل  خیلی با تاخیر به موش رسید و اومد دید موش لباس پوشیده و میگه تو دیر کردی و من میخوام برم مهمونی.راستش اون لحظه خیلی دلش شکست و کادوی موش رو داد و رفت.موش  توپله هم که دید ازگیل ناراحت شده زنگ زد به موش و گفت بیا باهم بریم کافی شاپ همیشگی.رفتند و خیلی خودمونی تولدشون برگذار شد.موش واسه این ناراحت شده بود که میگفت روز تولدم همه از صبح به من زنگ زدند و تبریک گفتند و تو اخرین نفری هستی که به من رسیدی و داری تبریک میگی.طفلکی راست میگفت شاید هرکس دیگه هم جای اون بود ناراحت میشد و در واقع دوست داشت که عروسکش و یا موشش اولین نفری باشه که بهش تبریک میگه.ازگیل هم به خیال خودش فکر میکرد داره مثلا میگرده و یک کادوی مناسب گیر میاره و میره میده واسش درستش کنند.

هردوشون حق داشتند.درسته ازگیل اون لحظه از عکس العمل موش یکم دلخور شد(گرچه به موشم کاملا حق میداد)ولی بعد که فکر کرد دید میتونست یکم زودتر دست به کار بشه  و مثل همیشه همه کار رو نذاره لحظه اخر که اقا موشه کوچولو هم دلش نشکنه و روز تولدش بی برنامه نباشه.در س خوبی گرفت ولی

خلاصه فردای اون روز ازگیل با اقای رشتی و یکی از دوستای خودش خانم شر هماهنگ کرد که مثلا موش رو سورپرایز کنند و به یک بهونه ای ببرند رستوران و واسش کیک خرید که شمع رو فوت کنه و یجورایی ناراحتی شب قیل رو از دلش در بیاره کرچه دیگه فایده ای نداشت. این همیشه تو دل موش موش موند به عنوان یک خاطره بد .که واقعا هم حق داشت .یاد بگیرید همیشه اولین نفر باشید که به عشقتون تبریک  میگید تا دلش نشکنه.(نکته اخلاقی) .

عطر شنل چنس تازه اومده بود بیرون و کسی هنوز نمیشناختش .ازگیل هم اونموقع زورش میومد بگیرتش.یک روزی موش به ازگیل گفت باید بری ارمغان و برای من یک چیزی بگیری من وقت ندارم.بهشون سپردم و گفتم تو میری بستم رو میگیری.ازگیلم از همه جا بی خبر رفت و دید یک عطر شنل توی پاکت بهش  دادند.پیش خودش  گفت این موشه اینو واسه کی گرفتهبعدازگیل اومد خونه و بهش زنگ زد .گفت بستت رو گرفتم.اونم گفت بسته مال خودتهاین قده خوب بود که نمیدونید

روزا میگذشت و خاطرات به یاد موندنی به جا میگذاشت.