خوش باشی

گرمای دوستی موش و ازگیل داشت به اوج می رسید....

خرید ... تفریح .... خوش گذرونی ....

شاید موش سنگهای اول رو بد گذاشت ...

گیرهای زیادی ... غرور بد ... ووو

روز تولد موش ٬ ازگیل خانم کلی گرفتار شد و خیلی دیر به موش رسید ...

موش حتی فکر نکرد که این ازگیل خانم بیچاره تار این دیر هنگام پی تهیه کادو هستش و خودخواهانه برخرد کرد...

موش حتی بعدها از برخوردش در اون روز خیلی خیلی ناراحت بود ولی آب رفته به جوی باز نمی گشت ...

اما موش اعتراف می کنه که همیشه این ازگیل بود که برای این دوستی وقت می گذاشت و حفظش می کرد ...

موش گاه و بگاه قهر می کرد و این ازگیل بود که همیشه کوتاه می اومد حتی زمانهایی که حق با اون بود ...

روزی که موش اعتراف به حرکت اشتباه شب عروسی کرد ازگیل هیچی بهش نگفت ... کمی گریه خودشو قورت داد و بازهم هیچی نگفت ... برای موش این هیچ نگفتن بدتر از هر نوع تنبهی بود ... کاش ازگیل ناسزا می گفت ... قهر می کرد ... یا ختی دوستی رو بهم می زد ... اما هیچ کدوم از این کارا رو نکرد ... و موش همیشه پشیمون بود ...

یکسال اشتبه ههای موش دوستی رو خراب کرد که هنور  حالا حالا باید بگم ... و بعدش یکسال خوب وبعد این ازگیل بود که طاقت نیاورد ....

می دونید در آینده خواه گفت که چقدر رفتارهای اطرافیان روی این زندگی تاثیرهای بدی گذاشت و چه اشتباههای بچه گونه ای دو دلداده رو از هم جدا کرد و سوء تفاهم ها چه تیشه ای به ریشه این دوستی زدند و از کجا دوستی دیگه از حالت خودش خارج شد و ووو

منتظر باشین ...

درک

از دیروز تا حالا خیلی فکر کردم،شاید برخوردم کاملا عجولانه بود و دلیلی برای ناراحتی و عصبانیت وجود نداشته.به قول موش هر ادمی مختار نظرات خودش رو بنویسه و دیگری هم اگه نظر مخالف داشته باشه می تونه از نظر خودش اون قضیه رو تحلیل کنه .خوبیه نوشتن  این وبلاگ اینه که  اینجا دیگه جبهه گیری  معنی نداره و هر دوی ما شاید خیلی از نکات مبهم دوستیمون رو متوجه بشیم و درسی باشه برای جفتمون و شاید دیگران در زندگی اینده.

به هر حال حرفم رو پس میگیرم و دوست دارم بازهم اینجا بنویسم.

 

میدونید به پست قبلی خودم و موش هم فکر کردم.از یک دیدگاه دیگه به قضایا نگاه کردم.اینجوری برداشت کردم که موش فکر میکنه که از اینی که خودش میومده و مسایل رو برای من تعریف میکرده من سو استفاده کردم.در حالی که من همیشه بابت این صداقتش توی دلم تحسینش میکردمو شاید یکی از عاملهلی عشق من به موش همین صداقتش بوده.شاید ایراد کار من اینجا بوده که هیچ وقت این تحسین رو به زبون نیاوردم و اینکه دلیله ناراحتیهام رو به خوبی و واضح  بیان نکردم و موش هم برداشت خودش رو کرده و دیده خوب شاید ناراحتی من بی مورد بوده.و من قدر صداقتش رو ندونستم.

در واقع  چیزی که  توی دنیا وجود داره اینه که زن و مرد تفاوتهای کاملا فاحشی در رفتارها و برداشتهاشون دارند که در واقع هر کدوم هم کاملا حق دارند.منتها ادمهایی موفقند که بتونند این تفاوتها رو درک کنند و از دید دیگری هم به مسائل نگاه کنندو به خاطره دیگری یکسری گذشتها داشته باشند و نخواند حتما از موضع  قدرت برخورد کنند.

کاری که شاید هیچ وقت ما نکردیم.و واسه همینم همیشه از هم گله داشتیم و فکر میکردیم تفاهم نداریم.

مثلا من توی این چند موردی که توپست قبلی مطرح شد نتونستم به موش بفهمونم که چی منو ناراحت کرده و اونم اعتقاد داشت که کارهاش بی منظور بوده و من دارم اشتباه میکنم.

مثلا من میدونستم که اقا موشه واقعا تریپ خاصی با دختر عموی خانم کشک دیگه نداره و اگه میخواست داشته باشه خوب با همون میموند و دلیلی نداشت که با من باشه.چیزی که اذیتم میکرد این بود که موش که واقعا منظوری نداره چرا به طور قاطع با اون برخورد نمی کنه که اون دیگه به خودش اجازه تلفن زدن نده.و موش هم میگفت به من چه اون زنگ میزنه من که نمیزنم.

راست میگفت اون زنگ میزد نه موش ولی اگه موش از اول مثل  بار اخر با اون خانم برخورد کرده بود شاید اون دیگه زنگ نمیزد و شاید خیلی از حساسیتهای که از این جریان نشات گرفته بود و نه عروسی از بین میرفت.

این ناشی از غدیت جفت ما بود که نخواستیم خودمون رو جای دیگری بزاریم و به اونم حق بدیم و از دیده دیگری به قضیه نگاه کنین.موش حق  داشت و درست میگفت.منم حق داشتم و درست میگفتم.

از دید من

اصلا دلم نمی خواد اینجا هم بحث کنم.همون بچثای تکراری همیشه رو که هیچ وقت هم نتیجه نمی گرفت.ولی مجبور میشم یک چیزایی رو بگم.دیگه هم نمی خوام از دلخوریام بگم این اخرین باره.

بر خلاف گفته موش اگر شک از  من بودعلتشم اون نبود.اون عروسی هم بی تاثیرنبود ولی فقط واسه یک مدت کوتاه.اونم نه به خاطره رفتنش بلکه به خاطره فیلم بازی کردنش.خیلی اتفاقهای ریز ریز میوفتاد که همه رو هم جمع شد و منو به اون مرحله از شک انداخت.

اگه منشی شرکت زنگ میزد مشکلی نبود ،مشکل اینجا بود که منشی شرکت وقت و بی وقت حتی شبا زنگ میزد و من از قبل شنیده بودم که یک ارتباط غیرکاری هم بوده قبلا. راست و دروغش رو نمی دونستم ولی وقتی میدیدم که خانم منشی وقتهای غیر کاری هم زنگ میزنه جای تعجب داشت برام.

دختر عموی خانم کشک اگه زنگ میزد و من ناراحت میشدم واسه این بود که اونم مرتب زنگ میزد.برای موش گل میفرستاد و از همه مهمتر اینکه قبل از من اون دوست دختر موش بود و اینکه طبق گفته خود موش هنوز تلاش میکرد که دوباره باهاش دوست شه.که شاید تا دوسال برنامه همین بود.

یک  دفعه ازگیل سر زده اومد پیش موش و دید داره با یک دوست قبلی دیگش داره دل میده و قلوه میگیره که اره چرا دیگه یادی از ما نمیکنی؟!

اینا ارتباطهای عادی دیگه.

دودر کردنها و پیچوندنه تلفن،رفتن پیش اچک و جواب ندادن تلفن ...

حالا فکر میکنید واقعا اون عروسی باعثش بوده و یا اتفاقهایی مثل این تلفنها؟؟؟

دیگه نمیخوام اینجا بنویسم.یاداوری خاطرات اذیتم میکنه.